سوگند همراه
به فرمان نهاد؛
از روی مروت و دادگری به
روان راستی سوگند یاد میکنم. از روی پاکی و پاکدلی، از روی مروت و رادمردی، از
روی وفا و مردمی و سرانجام به فرمان خون و سرشت انسانی و ناموسهای ازلی که در چشمانداز
تاریخ ما همهجا پیشتاز و جانپناه انسانیت بوده و هست منشأ اثر نیک و پدیدآرنده
تواناترین توانایی نیک برتر که بازتابکننده هستی هستهاست سرافراز گردم.
من با ژرفاندیشی و دوربینی
جویای این هنرم، هنری بزرگ با دانشی سامانگر، با شناخت نیکیهای درونی خویش یعنی
هنر خودشناسی، هنر خودسازی، هنر خودیاری، هنر انسانسازی و هنر ساختن ساختمان بدنی
و آفریدن همآهنگهای راستین که از دروازه اندیشه پیوسته به جهان معنی و هستی
ناشناخته میریزد. من به دریافتن «گیتک» به کلید ارزنده خودشناسی دست مییابم، از
سپهرستانهای ایمان، آزمایش، دانش، خرد، هنر و مهر میگذرم تا به دروازههای خود یعنی
وراء اندیشهها «کاخ انسانیت» درآیم.
در سکوتم... رهیافته
سفری به درون خود میکنم.
به فرمان ازلی: مویه و
زاری را ننگ دارم. تملق نمیگویم. فریاد ننگ آمیز فریبخوردگان را نمیشنوم. حقناشناسان
و پیمانشکنان را پادافرهای سخت میدهم. از دروغ و ناسپاسی و نیرنگ بیزارم. خوابآلودگی
را گناه میشناسم. بدون تلاش و نبرد جاودانه حق هیچ گونه درخواستی از خدا ندارم. میجویم
تا زندگانی یابم. بیدارم، هوشیارم، خسته نمیشوم. میکوشم تا همچون فرهنگ درخشان دیرینه
خود روان مردم گیتی را به نیروی راستی و منش پاک توانا سازم تا آشتی پدید آورم.
دروغ را زشتترین گناه میدانم. هیچ نشانهای ز خودکمبینی و کهتری نمیبینم. از
روی فرین پی پشتیبان جاوید نبرد نیکی با بدی هستم. فراموش نمیکنم. خودفریبی را
آفریدگار دروغ و دروغ را آیینه سر تا پا نمای ناپاکی میدانم. دلهره ندارم. هر
نکته که از دیدگاه و آماج اندیشهها گذشت به دل میسپارم و با سروش نهان خود کنکاش
میکنم. خودپسندی را کنار مینهم. کلید سرافرازی خویش را در ژرفاندیشی میجویم. دوگانه
نیستم. آشنا به فلسفه کار و کوششم. راست میگویم ولو بیم جان باشد، دروغ نمیگویم
ولو امید نان باشد. میکوشم تا هر گونه بدی و زشتی را از خود دور سازم. به راز هستیبخش
آگاهم. به اورنگ اپرای فرهنگ یعنی من، خاک، خون، خط، تاریخ، کیش، دین، فلسفه، هنر،
شعر و یگانه بینی را راز سرافرازی میدانم. مهر را نخستین پدیده دروازه هستی و
همزاد همآهنگی میدانم. از پرتگاه تعصبهای بیپایه گریزانم. با آرمان انسانیت
سربلند و پرشکوه زندگی میکنم و غرورآمیز زندگانی را بدرود میگویم. به هر واژه که
از زبان جاری گشت ارج مینهم. جان و روانم را از بندهای جانوری رسته و سر در کمند
اندیشه مینهم. از بلاهای خانمانسوز و پدیدههای رشک مانند خودخواهی، چشم و همچشمی،
ناتوانی، نابخردی و از هر گونه کژی و کاستی در فروزه های نیک دوری میجویم. در میدان
ربایش خواستها در تلاش و کوششم. پوشاک ساده میپوشم. تندرستی را در جان و روان میجویم.
به چاپلوسی و پستی روی نمیآورم. کلید سرافرازی خویش را اکسیر فرهنگی، سرمایه هستی،
شاهراه زیست و زندگانی و چکیده سخن آئین بزرگی میدانم. آزادی و آزادگی را به جان
میخرم. غمنامههای شوم و تبعیض از هر گونه را با آرمانهای بیمایه بهسوی عدم میفرستم.
سر آنکس که خاکمال گدائی شد لگدکوب میکنم. در پیکار زندگی روئین تنم. گناهکاران
گذشته را نفرین میکنم. ناهمآهنگی گفتار با اندیشه را ریشه مردمفریبی و آبشخور
ناپاکی میدانم. پایداری و وفاداری در دوستی را از فروزه های بایسته میدانم. من
به راستی و درستی در خود فرو رفتم به جهان معنی و مفهوم این چند فرازمان در آرنگ
پرشکوه و سازنده و خرمن دانش و بینش با هم آهنگی منش با آفرینش از تابش اندیشه
توانای انسانیت کامروا شدم.
سپاس تو را ای پیر سخن،
آهنگ جاوید پیروزی را سرود کن.
در اندیشهام...