شاهین از روزگاران گذشته بهترین بار و بر، فرهنگ و نمایاندن فر و شکوه ایران و نشانه پیروزی و سرافرازی و وابسته به نیاکان و پاکان بوده است. این پرنده خوش نام و بلند آوازه و بلند پرواز که از قله کوه های بلند به ژرفای کوه ها تا دل جنگل ها وکویرها و آب ها می پرد و با چستی و چالاکی و بلند منشی و بیداری و هشیاری و دارنده هزار گونه استادی برای رسیدن به پایه های بلند به پرواز در می آید.
از این رو پیوستگی این مرغ فراخ بال انسان برترمنش و بهره مند از فروغ اندیشه برای نشان واره این قسمت برگزیده شده است.
یادآور دو نیروی مادی و مینوئی یا نمودار دو جهان تن و روان است. جهان تن یا جهان آفرینش که انسان برای زیستن و از بخشش زندگی بهره مند شدن بدان نیازمند می باشد.
جهان روان یا جهان مینوئی که آدمی را در زندگی راهنمایی می کند و از رسااندیشی و فرهنگ و دانش و برای بهره مند شدن از زندگی یاری می بخشد.
اگر کسی به نماز و نیایش پردازد و از پرورش دادن و نیرومند ساختن تن کوتاهی ورزد به راز هستی بخش پی نمی برد و از زندگانی شادی بخش بهره مند نمی شود .
برای همین است که نیرو یا هر دو جهان را در برابر هم می گذاریم و هر دو را در زندگانی کارگر و سودبخش می دانیم و به میانه روی اندرز می دهیم.
مراتب پیمودن کامل نیروی بدنی و تندرستی برای رسیدن به پایگاه شگفتی ها و راز و رمز قدرت انسانی است.
سینه فراخ شاهین دلیری است و از چند فرازمان گویا سخن می گوید. در دلیری دلیرترینم و درپیروزی پیروزمندترینم. در فر و شکوه باشکوه ترینم، همه دشمنان را شکست می دهم و همه دیوخویان و فریب کاران را نابود می کنم.
پرواز آدمی به سوی بلندی و فرازمندی است و هرکدام از این بال ها را به سه آماج بزرگ تقسیم می کنیم.
((نیک اندیشی - راستی و درستی و پاکی و پارسایی - نیرومندی )) اندیشه رسای سودبخش - رسایی و آسایش و خوشبختی در کار و کوشش و ورزش و فرهنگ و دانش و واپسین پایه را پایه جاودانی انسانی می خوانیم. گوی سر شاهین نمودار چرخ زندگی یا زمانه بیکران است که آدمیان در درون آن جای گرفته اند وسرگرم بینش و کوشش اند و راز هستی را می جویند.
زانو زدن، به افتادگی، به مردی و مردانگی، به آزادی و آزادگی، به پندار نیک به نهان، به گفتار نیک به بیان، به کردار نیک به عیان، همراه ره کمال و تکوین و تعالی ز خودسازی و خودشناسی، جامعه یاری و جامعه شناسی، مردم یاری و مردم شناسی، خودآشناسی و خداشناسی است؛ هر که خود را شناخت پروردگار خویش را میشناسد. به خود آ ...
تولد اندیشه، دست چپ اشاره به اوج آسمانها، به سوی اعتقادات انسانی در طول تاریخ بشر و مسئلت جستن از پروردگار هستی بخش، دست راست اشاره بر پوسته زمین، آب و آتش و خاک، که از خاک بر آمدیم و بدان باز میگردیم و سوگند یاد میکنیم در از بین بردن جمود فکری جوانان، کهولت فکری پیران و رکود فکری فعالان آنی از پای ننشینیم و از روی فرین، پی و پشتیبان نبرد جاوید نیکی با بدی باشیم...
ذن به معنای درست نشستن، درست نفس کشیدن، در بحر تفکر غوطهور شدن تا به روشنبینی رسیدن است. ذن طریقتی است که راه رستگاری، رهایی و انسانی را پیوسته به ما میآموزد. ذن ما فارغ از رنگها و نیرنگهاست او سیاه و سفید و زرد نمیشناسد و فقط به رنگ خون توجه دارد، ذن من و تو همه خونها را پاک میداند، اگر آلودگی هست در اندیشههاست. در اندیشهایم تا زنگارهای جهل و نادانی را ابتدا از اندیشه خود و سپس از اندیشه دیگر انسانها بزداییم.
ای همراهان وقت خویش را هدر ندهید که قاصدان مرگ در کمیناند. از فراگرفتههای خود برای نمایش دادن استفاده نکنیـد. انرژی خود را بیدلیل هدر ندهید، چون حمال انرژی خواهید شد. اگر میخواهید کسی شوید هیچکس مباشید و هیچ مگوئید، فقط عمل کنید. بدون نمایش و تظاهر بدانید آنان که با زبان شیرین با شما سخن میگویند راز حرکات و اندیشه سازنده شما را ندارند و میخواهند شما را نیز به پایان بکشند تا بر شما حاکم باشند. ای همراهان و همدلان، از تازه رهیافتگان بیتفکر سودی مخواهید و اسرار اندیشه خود را بر آنان مشکافید. وقت خویش را با نادانان و بی درکان مگذرانید. شمشیر به نادانان ندهید که اولین ضربه آن شمشیر بر سینه خودتان مینشیند. کانگ فو دنیای اندیشه است. دنیایی که اگر آن را بشکافیم به دریای بیکران دست مییابیم. آرزومند آن مباش که چیزی غیر آنچه هستی باشی، ولی بکوش در کمال آنچه هستی باشی. تنها معنای زندگی معنائی است که انسان با شکوفا ساختن نیروهای نهفته در درونش به زندگی میدهد...
سوگند همراه
به فرمان نهاد؛
از روی مروت و دادگری به روان راستی سوگند یاد میکنم. از روی پاکی و پاکدلی، از روی مروت و رادمردی، از روی وفا و مردمی و سرانجام به فرمان خون و سرشت انسانی و ناموسهای ازلی که در چشمانداز تاریخ ما همهجا پیشتاز و جانپناه انسانیت بوده و هست منشأ اثر نیک و پدیدآرنده تواناترین توانایی نیک برتر که بازتابکننده هستی هستهاست سرافراز گردم.
من با ژرفاندیشی و دوربینی جویای این هنرم، هنری بزرگ با دانشی سامانگر، با شناخت نیکیهای درونی خویش یعنی هنر خودشناسی، هنر خودسازی، هنر خودیاری، هنر انسانسازی و هنر ساختن ساختمان بدنی و آفریدن همآهنگهای راستین که از دروازه اندیشه پیوسته به جهان معنی و هستی ناشناخته میریزد. من به دریافتن «گیتک» به کلید ارزنده خودشناسی دست مییابم، از سپهرستانهای ایمان، آزمایش، دانش، خرد، هنر و مهر میگذرم تا به دروازههای خود یعنی وراء اندیشهها «کاخ انسانیت» درآیم.
در سکوتم... رهیافته سفری به درون خود میکنم.
به فرمان ازلی: مویه و زاری را ننگ دارم. تملق نمیگویم. فریاد ننگ آمیز فریبخوردگان را نمیشنوم. حقناشناسان و پیمانشکنان را پادافرهای سخت میدهم. از دروغ و ناسپاسی و نیرنگ بیزارم. خوابآلودگی را گناه میشناسم. بدون تلاش و نبرد جاودانه حق هیچ گونه درخواستی از خدا ندارم. میجویم تا زندگانی یابم. بیدارم، هوشیارم، خسته نمیشوم. میکوشم تا همچون فرهنگ درخشان دیرینه خود روان مردم گیتی را به نیروی راستی و منش پاک توانا سازم تا آشتی پدید آورم. دروغ را زشتترین گناه میدانم. هیچ نشانهای ز خودکمبینی و کهتری نمیبینم. از روی فرین پی پشتیبان جاوید نبرد نیکی با بدی هستم. فراموش نمیکنم. خودفریبی را آفریدگار دروغ و دروغ را آیینه سر تا پا نمای ناپاکی میدانم. دلهره ندارم. هر نکته که از دیدگاه و آماج اندیشهها گذشت به دل میسپارم و با سروش نهان خود کنکاش میکنم. خودپسندی را کنار مینهم. کلید سرافرازی خویش را در ژرفاندیشی میجویم. دوگانه نیستم. آشنا به فلسفه کار و کوششم. راست میگویم ولو بیم جان باشد، دروغ نمیگویم ولو امید نان باشد. میکوشم تا هر گونه بدی و زشتی را از خود دور سازم. به راز هستیبخش آگاهم. به اورنگ اپرای فرهنگ یعنی من، خاک، خون، خط، تاریخ، کیش، دین، فلسفه، هنر، شعر و یگانه بینی را راز سرافرازی میدانم. مهر را نخستین پدیده دروازه هستی و همزاد همآهنگی میدانم. از پرتگاه تعصبهای بیپایه گریزانم. با آرمان انسانیت سربلند و پرشکوه زندگی میکنم و غرورآمیز زندگانی را بدرود میگویم. به هر واژه که از زبان جاری گشت ارج مینهم. جان و روانم را از بندهای جانوری رسته و سر در کمند اندیشه مینهم. از بلاهای خانمانسوز و پدیدههای رشک مانند خودخواهی، چشم و همچشمی، ناتوانی، نابخردی و از هر گونه کژی و کاستی در فروزه های نیک دوری میجویم. در میدان ربایش خواستها در تلاش و کوششم. پوشاک ساده میپوشم. تندرستی را در جان و روان میجویم. به چاپلوسی و پستی روی نمیآورم. کلید سرافرازی خویش را اکسیر فرهنگی، سرمایه هستی، شاهراه زیست و زندگانی و چکیده سخن آئین بزرگی میدانم. آزادی و آزادگی را به جان میخرم. غمنامههای شوم و تبعیض از هر گونه را با آرمانهای بیمایه بهسوی عدم میفرستم. سر آنکس که خاکمال گدائی شد لگدکوب میکنم. در پیکار زندگی روئین تنم. گناهکاران گذشته را نفرین میکنم. ناهمآهنگی گفتار با اندیشه را ریشه مردمفریبی و آبشخور ناپاکی میدانم. پایداری و وفاداری در دوستی را از فروزه های بایسته میدانم. من به راستی و درستی در خود فرو رفتم به جهان معنی و مفهوم این چند فرازمان در آرنگ پرشکوه و سازنده و خرمن دانش و بینش با هم آهنگی منش با آفرینش از تابش اندیشه توانای انسانیت کامروا شدم.
سپاس تو را ای پیر سخن، آهنگ جاوید پیروزی را سرود کن.
در اندیشهام...